لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 18 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
1 تقدس و تناسخ در معماری مذهبی مرحوم محمد معین در فرهنگ خود ذیل کلمه تناسخ اورده است. ((یکیدیگر را نسخ کردن باطل ساختن ابطال.زایل کردن.انتقالروح بعد از موت از بدن به بدن انسانی دیگر )). شادروان حسن عمید در ذیل همین کلمه چنین میاورد.((یکی دیگر را نسخ کردن . باطل کردن. زایل کردن)) ونیز اضافه ی کند((عبارت است از خارج شدن روح از کالبدی و داخل شدن آن به کالبد دیگر. یا انتقال نفس ناطقه از بدنیبه بدن دیگر)) این قسمت از قول فرقه تناسخیه است . اگر این رای اخیر را پذیرا باشیم به کار بردن کلمه تناسخ برای معماری که غیر ذیروح است ظاهرا پذیرفتنی نیست ولی از انجا که در فرهنگ شرق به خصوص در بین متصو فه همه چیز در جهان پدیده ای است از ذات خداوندی . نتیجتا هیچ عنصر غیر ذیروح وجود ندارد. برهمین اساس و تفکر است که در مکاتب گوناگون نقاشی ایرانی می بینیم که نقاشی برای نشان دادن روح در کالبد جمادات همچون کوه یا امواج در یا بدون انکه به دید اید و جلب توجه کند چهره های انسانی . جانوری. پرنده ها یا یروحی را نقش کرده است که بیان کننده روح جاودان و ازلی و ابدی در ان اثر و اثار است. بحث ما در این است که در فرهنگ ما و در معماری سرزمین ما ، اگر چه بناها پدیده ای انسانی اند و مخلوق دست بشر ولی با این حلول و تحول یا تناسخ بر خورد می شود . این امر اگر نگویم در همه بناها و اثار بر جای مانده معماری لااقل در مورد بناهای مذهبی که تعبیر معبد، مسجد، اتشکده یا اتشگاه از انها داریم مصداق می یابد. پزوهش های باستان شناسی نشان می دهد که توجه به مبدأ غیب، صانع وسازنده و اینکه انسان مخلوق است و مبرا وپس این جهان فانی ، جهانی است پایدار و باقی ، از دیر باز ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. این که چه زمانی انسان به این مسائل می اندیشیده است . 2 2-4. مسجد نظام مافی در این مسجد مناره از چهار مکعب مستطیل چر خیده بر یکدیگر تشکیل شده است و صحن و رواق نیز با بیانی جدید مطرح شده اند به گونه ای که سلسه مراتب معنوی در رسید به فضای اصلی شبستان حفظ شود و شکستگی های سقف با تکرار خاص ایجاد شده جایگزین گنبد گردیده است . محراب در این مسجد با یک شکستگی در فضای شبستان تعریف شده و نمای سفید سنگی با شیشه های تیره، بیانی نو از یک فضای عابدی با ظهور مصالح جدید را به نمایش گذاشته است. 5. مسجد دانشگاه تهران در این مسجد سلسه مراتب دسترسی از صحن و رواق ها به ایوان و شبستان مسجد خشم می شود اما این وضعیت مخصوصا در رواق ها جهت گیری های حر کتی در اطراف مسجد کمتر متناسب شده است و بیشتر صرف وجود این عناصر عامل پیدایش ان است . عناصر شاخص کننده این مسجد دو مناره استوانه ای منفک شده از پیکر مسجد و یک گنبد فیروزهای است . گنبد به علت کوتاهی در دید ناظر قرار ندارد و مناره های به علت دئر افتادن از پیکره اصلی مسجد بر چیزی تا کید نمی کنند . درون مسجد هشت جفت ستون مورب بر گنبد تاکید می کنند و خطوط ثلث ایات قرآن کریم با کاشی های سربز رنگ در روی ستون ها که از زمین بر خاسته و به گنبد می رسد تلاشی در جهت القا ، روح معنویت در یک بیان انتزاعی جدید در فضای شبستان است و به نوعی تقدس و عروج ایات الهی و توجه از عالم کثرت به عالم وحدت را به نمایش می گذارد . انچه که بیشتر خود نمایی می کند انحراف موجود در قبله و محراب است که اصل اساسی جهت گیری شبستان مسجد را تسکیل می دهد ودر اجرای این مسجد به فراموشی سپرده شد ه است . نمای بیرونی مسجد از سنگ سفید است که در اطراف صحن و رواق ها با کاشی کاری سبز رنگ با خطوطی از ایات قرآنی ترکیب شده است . نما های جنوبی و غربی از هر گونه ویژگی حاکی از مسجد بودن عاری است . 2-6. مسجد دانشگاه کرمان 3 این مسجد از یک مکعب کامل که بر تلی از خاک چمن کاری شده قرار گرفته ، تشکیل شده است و شاخصه ای با مفهوم نو و ساده نگری خاصی دنبال گردیده است . صحن مسجد وجود دارد اما نقشی در سلسله مراتب رسیدن به مسجد ایفا نمی کند و صحن که باید مقدماتی برای ورود به مسجد باشد خود را کنار کشیده است که البته در حفظ حرمت فضای پشت محراب وجود صحن موئثر است . در این مسجد محراب با صفهای ز سنگ مرمر مفهوم می یابد وبا عبور هاله ای از نور تأکید زیبایی بر قبله در فضای شبستان دیده می شود و بیانی انتزاعی از نور الهی با خود دارد. با نگرش کلی به نمونه های برسی شده تعدادی از انها را در یافتن بیانی نو موفق و بعضی را نا موفق می بینیم اما انچه که غالبا حس می شود هدف واقع شدن خود انتزاع و فراموشی اصل هدف یعنی وسیله قرار دادن انتزاع به منظور رسیدن به روح معنویت در فضای عبادی مسجد است. 3. نتیجه گیری 3-1. دیدگاه های مو جب در ایجاد مساجد معاصر ایران دو گونه است : اول: حفظ الگو های سنتی عناصر انتزاعی دوم: نو اوری در طرح عتصر انتزاعی 3-2. نو اوری در طرح عناصر انتزاعی تو جیه پذیر است به دودلیل: اول: عناصر مسجد مشمول هنر و خلاقیت و تنوع از ماهیت هنر است. دوم:امکانات فن اوری در هر زمان نیاز های جدید را ایجاد می کنند. حریم استفاده از بیان انتزاعی نو تا جایی است که قداست مسجد به عنوان شعائر اسلامی حفظ شود. انتزاع نگری درمسجد خود هدف نیست بلکه وسیله ای برای رسیدن به روح معنویت در فضای عبادی مسجد است. یادداشت ها: 01 قرآن کریم، سورۀ مبارکه نور، آیۀ 36: 4 « الله نورالسموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لاغربیه یکاد زیتها تضیء و لو لک تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شیء علیم. » معنی: خداوند نور آسمان و زمین است مثل نورش چون چراغدانی است که در آن باشد چراغی که آن چراغ باشد در آبگینه که آن آبگینه گویا باشد ستارۀ درخشان که برافروخته می شود و از درخت بابرکت زیتون که نه شرقی است و نه غربی نزدیک باشد. روغنش که روشنایی بخشد و اگر چه مس نکرده باشد آن را آتش نوری است برنور، هدایت می کند خدا برای نورش کسی را که می خواهد و می زند خدا مثال ها را برای مردمان و خدا به همه چیز داناست. 02 مقرنس، سیستم انعطاف پذیری را برای زیباسازی سطوح فراهم می آورد که می تواند در هر گونه ترکیب شکل ها گنجانده شود و سطوح را از نظر دیداری معنویت می بخشد و تقسیم بندی کند و در محل هایی همچون نقاط اتصال کنید به دیوار، طاق به دیوار و ستون به سقف مطرح می شود. همچنین از نظر ویژگی های تزئینی و تکامل این ویژگی ها از لحاظ مفهومی می تواند به عنوان یک عنصر انتزاعی مطرح شود. 03 اکبر مجدالدین (ترجمه و نگارش)، تاثیر اسلام برهنرهای تجسمی مصر، انتشارات کانون آموزشی علم و فرهنگ دانشگاه فارابی، شماره 6 خرداد 1385، ص 2. 04 کارل، جی.دوری، هنر اسلامی ترجمۀ رضا بصری، تهران 1363، ص 6. 05 اکبر مجدالدین، پیشین، ص 1 و 2. 06 تیتوس بورکهارت، هنراسلامی، زبان و بیان، ترجمۀ مسعود رجب نیا، تهران، چاپ اول 1356. 07 ج.هواگ، هنر معماری درسرزمین های اسلامی، ترجمۀ پرویز ورجاوند، تهران چاپ 2535، ص 12.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تناسخ حقیقت معاد این است که روح پس از مفارقت از بدن بار دیگر به همان بدنی که با آن زندگی می کرد باز می گردد تا پاداش و کیفر نبوی خود را در سرای دیگر ببیند. برخی مانند پیران آئین هندو معاد مطرح شده در شرایع آسمانی را منکرند ولی مسئله پاداش و کیفر اعمال را پذیرفته و آن را از طریق تناسخ توجیه می کنند. ایشان مدعیند که روح از طریق تعلق گرفتن به جنین و اهی مراحل رشد آن بار دیگر به این دنیا باز می گردند و دوران های کودکی و نوجوانی و پیری را طی می کند منتها کسانی که در زندگی گذشته نیکوکار بوده زندگی شیرین خواهند داشت و تبهکاران پیشین نیز زندگی ناگواری خواهند داشت. عقیده به تناسخ که در طول تاریخ همواره پیروانی داشته است یکی از آئین هندو به شمار می رود. تناسخ یا وازایش یا بارزایی یعنی زاییده شدن دوباره پس از مرگ از اعتقادات ادیانی مثل : بوداگرایی، هندوگرایی، برهمایی، جینسیم، سیکسیم، تانولیم و نیز آئین پارسیان (مذهبی اسلامی) است همچون برخی شیعیان معروف به غلات نیز به آن اعتقاد دارند و آن را با رجعت یکی می دانند. تناسخ در مسئله روح شاخه ای از روح شناسی و مساله معاد شاخه ای از دین شناسی بررسی می شود. در اینجا سه عقیده درباره تناسخ را بیان می کنیم: عده ای حیات را تکیه بر تعریف زیست شناسان ماتریالیست معرفی می کنند و به وجود روح (بعد غیر مادی) اعتقاد ندارند و معتقدند انسان پس از مرگ نابود می شود. معاد: یعنی جسم پس از مرگ نابود می شود اما روح به نوعی زندگی مانند برزخی ادامه می دهد تا روز قیامت اعمالش مرود قضاوت و پاداش و مجازات قرار گیرد. این عقیده در بسیاری ادیان بزرگ مثل ادیان ابراهیمی شایع است. تناسخ یعنی روح پس از مرگ به جسم فرد دیگری منتقل می شود. این سه عقیده با یکدیگر در تضادند(صدر المتالهین) دین های معتقد به تناسخ: بودایی به استناد کتب مقدس، بودا معتقد به نوعی تناسخ بود. در آیین بودا تناسخ مطلقاً به معانی حرکت روح یا نفس از یک کالبد به کالبد دیگریست این برداشت شبهه انگیز از اختلاط اندیشه هندو و فلسفه بودایی ناشی شده حال اینکه در آیین بودا موجود ات دارای خود یا بخش پایدار وجود نبوده و بنابراین انتقالی صورت نمیگیرد. تمثیل بودا در این باب چنین است. که همانگونه که با آتش یک شمع روشن می توان شمع دیگری را روشن کرد یعنی آتش شمع اول علت روشنایی شمع دوم است. آگاهی یک موجود می تواند باعث پدیداری واحدهای آگاهی دیگر می شود. هندوئیسم در هندو نیم روح یا آتمن جاودانه و نامیرا است در حالیکه جسم تولد و مرگ دارد روح جسم امانند لباس کهنه ترک می کند و لباس نوعی می پوشد. برهمن ها بر ایده تناسخ معتقد هستند یعنی هر وقت موجودی از بین برود روح آن از کالبد جدا شده و در همین دنیا به کالبد موجود دیگری در می آید. جیسنیم در جیسنیم متون اشاره کردند که دواها بعد از مرگ تناسخ دارند. ناتوئیسم در ناتوئیسم افرادی را می بینیم که در قالب افراد متفاوت در زمانهای مختلف زندگی کردند. در متن مقدس چانگ تزو آمده است تولد آغاز نیست مرگ پایان نیست وجود داشتن بدون محدودیت است. ادامه یافتن بدون آغاز است عده ای معتقدند عقیده به تناسخ عقد=یده ای گسترده در سطح جهان است. شهرستانی می گوید: فرقا ای نیست که در آن تناسخ جایگاه محکمی نداشته باشد. جان ناس می گوید: عقیده به تناسخ منحصر مردم هند نیست بلکه تمام مذاهب عالم از بدویان وحشی گرفته تا اُهُم متقدم که دارای فرهنگی متعالی می باشند همه کم و بیش قدمی در راه عقیده به تناسخ برداشته اند. در مقابل عده ای معتقدند این عقیده در لدیان نبوده و بعداً به دلایلی وارد ادیان شده . سید حسن ابطحی میگوید: در کل جریاناتی که قائلین به تناسخ برای اثبات نقل کرده اند مانند اینکه اگر واقعیت داشته باشد ممکن است ارواح خبیثه یا همان شیاطین برای انحراف مردم از حقیقت دخالت داشته و آنگاه خود را به جای سوژه یا روح متوفا قرار داده و با صرف مقابل به گفتگو برخاسته اند. باید توجه داشت چنانچه نفوس بشری همگانی و همیشگی راه تناسخ را بپیمایند دیگر مجالی برای معاد نخواهد بود در حالی که با توجه به دلایل عقلی و نقلی معاد اعتقاد به آن نیرو است و در حقیقت باید گفت که قائلان به تناسخ چون نتوانسته اند معاد را به صورت صحیح آن تصویر کنند تناسخ را جایگزین آن کرده اند. اقسام تناسخ تناسخ را به چند دسته تقسیم می کنند: تناسخ ملکوتی: به این معنا که نفس با عقاید و افعال خود بدنی مثالی ساخته،به صورت آن مجسم شود. تناسخ ملکی: به این معنا که نفس آدمی با رها کردن بدن مادی خود به بدن مادی دیگری وارد می شود. تناسخ ملکی خود به جند قسم تقسیم می شود: تناسخ نزولی: به این معنا که نفس بدن مادی خود را رها کرده به بدنی نازل تر از بدن خود در همین عالم تعلق می گیرد مانند اینکه نفس انسان پس از مفارقت از بدن خود به بدن یکی از حیوانات منتقل می شود، این تناسخ به تناسخ محدود هم تعبیر شده یعنی اینکه ارواحی که از بدنها جدا شده اند دو قسم اند گروهی که در زمینۀ علم و عمل کامل تر شده و به کمال امکانی خود نائل شده اند گروه دوم ارواحی که در زمینه علم و عمل به تکامل مطلوب نرسیده اند بر این اساس به بدن های دیگری منتقل می شود تا به کمال مطلوب خویش دسترسی پیدا کنند. تناسخ صعودی: به این معنا که نفس بدن مادی خود را رها کند و به بدنی شریف تر و کاملتر از بدن قبلی تعلق گیرد. قایلان به تناسخ صعودی معتقدند اولین موجودی که نفس جدیدی را می پذیرد گیاه است و مزاج انسانی نفسی را می طلبد که از درجات گیاهی و حیوانی گذشته باشد، پس در ابتدا هر نفسی بر گیاه اضافه می شود و پس از انتقال از مراتب پایین تر به مرحله کامل ترین گیه شایستگی تعلق به بدن نازل ترین موجود حیوانی را می یابد، پس از طی مراتب مختلف استحقاق صعود به رتبۀ انسانی و تعلق به بدن او را پیدا می کند پس هر انسانی سابقۀ حیوانی وگیاهی دارد.اگر بدنی که نفس برای بار دوم به بعد بخواهد به آن تعلق گیرد بدن انسانی می باشد. در جای دیگری درباره تناسخ صعودی چنین گفته اند: که حیات بر چیزی اضافه می شود که استعداد آن را داشته باشد و هر چه استعدادش برای دریافت حیات بیشتر باشد در مرحله بالاتری از حیات قرار می گیرد بر این اساس گیاه استعداد بیشتری برای پذیرش حیات از حیوان دارد و همین طور حیوان نسبت به انسان که حیات در آغاز به نبات و سپس به حیوان و آنگاه به انسان منتقل می شود. تناسخ مطلق: این که هنگامی که انسانی از برود روح و نفس او از بدنش جدا نشده و به بدن موجود دیگری منتقل گردد خواه بدن انسان با شد یا بدن حیوان یا نبات روح از بدنی به بدن دیگربصورت پیوسته و مستمر ادامه دارد. تناسخ مطلق در تعارض با اعتقاد به معاد است چرا که روح پیوسته از بدنی به بدن دیگر انتقال می یابد در نتیجه مجالی برای بعثت و برانگیختگی او نسبت مضافا این که معلوم نیست روح و نفس به واسطه کدامیک از رفتار بدن ها مجازات یا پاداش داده می شود ؟ براساس تناسخ نزولی هر چند برای گروه اول تصویرمعاد امکان پذیر است اما امکان معاد برای گروه دوم توجیه ناپذیر است و بلأخره تناسخ صعودی که خود فرضی باطل است. فرق تناسخ ملکی با معاد جسمانی: بنابرتناسخ مجرد که در کمالات خود فعلیت یافته در دنیا به بدن جینی که در نهایت قوه و نقص است تعلق می گیرد ولی در معاد نفس با فعلیت و کمالی که دارد در عالم دیگر به همان بدن دنیویخود که در معاد به کمال بدنیت رسیده است تعلق می گیرد. از ای سخن روشن می شود که ابطال تناسخ به نحوی از مقدمات اثبات اصل معاد یا پاره ای از دلایل آن هم چون برهان عدالت به شمار می آید چرا که به نظر قایلان تناسخ این قانون مانند دیگر قوانین طبیعی عام و ثابت است و از این رو برای اعمال انسانی هیچ گونه قضاوتی وجود ندارد. توبه، انابه، یا شفاعت و یا عضو و غفران از طرف پروردگار معنایی نخواهد داشت زیرا کارها و اعمال نتیجه قهری و معلول علل و نتایج مقدماتی هستند که رابطۀ بین آن در عالم وجود جاویدان ثابت و برقرار است. تناسخ در اسلام: از آنجا که اعتقاد به معاد از اصول اعتقادات در اسلام است اسلام تناسخ را مردود می داند این دیدگاه در قرآن، حدیث و در بین متکلمین و فلاسفه اسلامی (مشاء ، اشراق ، حکمت ، متعالیه ) دلایلی در رد آن یافت می شود. تناسخ با اصل تبدل انواع از دیدگاه مولانا متفاوت است چرا که تناسخ به دور باطل اشاره و معتقدات روح از یک بدن به بدن دیگر بی هدف در حرکت است حال آنکه تبدل انواع معتقد روح جهت تکامل و یکی شدن با ذات اقدس در حرکت است و تولد مرگ می یابد. ابطال تناسخ در فلسفه اسلامی در میان براهین که فلسفه ی مسلمان برای ابطال تناسخ ترتیب داده اند پاره ای مطلق و پاره ای دیگر صرفاً تناسخ نزولی یا صعودی را انکار می کنند. ابطال تناسخ بنابر اختلاف مبانی در بحث حدوث و قدم نفس و کیفیت ارتباط آب با بدن نتفاوت است. فلسفه مشاء: مشائیان به حدوث نفس باور دارند و معتقدند هرگاه بدن به حد مطلوبی از استعداد برسد قابلیت پذیرش نفس را پیدا می کند و از سوی علل مجری و غیر جسمانی نفس به آن اضافه می شود. در ابطال تناسخ می گویند: الف) چون رابطۀ نفس و بدن رابطۀ قابل و مقبول است پس با رسیدن بدن به مزاج مناسب، نفسی حادث می شود و به آن تعلق می گیرد چرا که پیدایش نخستین نفوس انسانی را ابدان (بدن ها) خود مستند به همین جهت است حال اگر نفس دیگری که در اثر مرگ بدن خود را رها کرده است بخواهد به آن بدن جدید تعلق بگیرد لازمه اش این است که دو نفس به یک بدن وابسته باشند و این محال است زیرا هر تفسی یگانگی خود را شهود می کند و نفس دیگری را که در بدن او تصرف کند نمی یابد. ب) نفس، صورت بدن و مدبر برآن است و به همین خاطر ممکن نیست که نفس برای لحظه ای دست از تدبیر بکشد بنابرای تناسخ باطل است . فلسفه ملا صدرا: ملاصدرا با تکیه بر اصل حرکت جوهری و حدوث جسمانی و بقای روحانی نفس در ابطال تناسخ چنین استدلال می کند که تعلق نفس به بدن یک تعلق ذاتی و ترکیب اشحادی و طبیعی است نه صناعی یا انضمای. از سوی دیگر هر یک از جوهر نفس و بدن با یکدیگر در حرکتند. یعنی هر دو در ابتدای پیدایش نسبت به کمالات خود بالقوه اند و روی به سوی فعالیت دارند بنابراین تا هنگامی که نفس به بدن عنصری تعلق دارد درجات قوه و فعلیت او متناسب با درجات قوه و فعلیت بدن خاص اوست حال می گوییم هر نفسی در مدت حیات دنیوی اش با افعال و اعمال خود به فعلیت می رسد به همین خاطر سقوط او به حد قوه ی محض محال است همان طور که بدن یک حیوان پس از کامل شدن دیگر به حد نطفه بودن باز نمی گردد زیرا حرکت همان خروج از قوه به فعلیت است و حرکت معکوس امری بالعرض است بنابراین اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن دیگری در مرتبۀ جنینی و مثل آن تعلق گیرد ناگزیر بدن در مرتبۀ قوه و نفس در مرتبه فعلیت خواهد بود و چون ترکیب این دو طبیعی و الحادی است یعنی هر دو به یک وجود موجودند ترکیب بین دو موجود بالقوه و بالفعل محال است. صدر المتالهین مضاف تناسخ و تفاوت آن را با سایر مفاهیم مشابه بیان کرده می گوید هنگامی که نفس از بدن جدا شود اگر به بدن انسان دیگری تعلق گیرد به آن نسخ اگر به بدن حیوانی تعلق گیرد به آن فسخ و در صورتی که یه جسم جمادی تعلق گیرد به آن رسخ گویند. تناسخ از نسخ به معانی نقل است. از نظر اسلام قول به تناسخ مستازم کفر است و در کتب عقاید ما دربارۀ بطلان و ناسازگاری آن با عقاید اسلامی بطور مفسل بحث شده.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 14 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تناسخ و معاد تناسخ از ريشه «نسخ» گرفته شده و از كلمات اهل لغت درباره اين واژه، چنين بر مىآيد كه از آن، دو خصوصيت استفاده مىشود: 1 ـ تحول و انتقال.2 ـ تعاقب دو پديده كه يكى جانشين ديگرى گردد. (1) در آنجا كه حكمى در شريعت به وسيله حكم ديگر برطرف شود، لفظ «نسخ» به كار مىبرند، و هر دو ويژگى به روشنى در آن موجود است، ولى آنجا كه اين لفظ در مسائل كلامى مانند «تناسخ» به كار مىرود تنها به ويژگى اول اكتفا مىشود، ويژگى دوم مورد نظر قرار نمىگيرد.مثلا خواهيم گفت: «تناسخ» اين است كه روحى از بدنى به بدن ديگر منتقل شود، در اين جا تحول و انتقال هست ولى حالت تعاقب، كه يكى پشت سر ديگرى در آيد، وجود ندارد.و در هر حال شايسته است ما به انواع تحولها و نقلها اشاره كنيم: 1 ـ انتقال نفس انسانى از اين جهان به سراى ديگر. 2 ـ انتقال نفس در سايه حركت جوهرى، از مرتبه قوه به مرتبه كمال، همان طور كه جريان، در نفس نوزاد چنين است، زيرا نفس نوزاد از نظر كمالات كاملا به صورت قوه و زمينه است، ولى به تدريج به حد كمال مىرسد.3 ـ انتقال نفس پس از مرگ به جسمى از اجسام مانند سلول نباتى و يا نطفه حيوان و يا جنين انسان، و به ديگر سخن: آنگاه كه انسان مىميرد، روح او به جاى انتقال به نشأه ديگر، باز به اين جهان باز مىگردد، و در اين بازگشت نفس براى خود بدنى لازم دارد، كه با آن به زندگى مادى خود ادامه دهد، اين بدن كه ما از آن به جسم تعبير آورديم گاهى نبات است، و گاهى حيوان است، و گاهى انسان، و در حقيقت روح انسان پس از آن همه تكامل، تنزل يابد و به نبات يا حيوان و يا جنين انسانى تعلق گيرد، و بار ديگر زندگى را از نو شروع كند، واقعيت مثل معروف «روز نو و روزى از نو» تجسم پيدا مىكند، اين همان تناسخ است كه در فلسفه اسلامى و قبلا در فلسفه يونان، بلكه در مجامع فكرى بشر مطرح بوده است و غالبا كسانى كه تجزيه و تحليل درستى از معاد نداشتند به اين اصل پناه مىبردند، گوئى اصل تناسخ جبران كننده مزاياى معاد است و بازگشت انسان به اين دنيا، و تعلق نفس به بدن مادى، گاهى براى دريافت پاداش، و با براى كيفر بينى است، مثلا كسانى كه در زندگى ديرينه خود درست كار و پاكدامن بودهاند بار ديگر كه به اين جهان باز مىگردند و از زندگى بسيار مرفه و دور از غم و ناراحتى (به عنوان پاداش) برخوردار مىشوند، در حالى كه آن گروه كه در زندگى پيشين خود تجاوزكار و ستمگر بودهاند براى كيفر، به زندگى پستتر باز مىگردند ـ تو گوئى ـ اگر امروز گروهى را مرفه و گروه ديگرى را گرسنه و برهنه مى بينيم اين به خاطر نتيجه اعمال پيشين آنها است كه به اين صورت تجلى مىكند و هرگز تقصيرى متوجه فرد يا جامعه نيست.ما با اين كه از آميختن بحثهاى فلسفى و كلامى به بحثهاى اجتماعى مىپرهيزيم ولى در اين جا از اشاره به نكتهاى ناگزيريم و آن اين كه اعتقاد به تناسخ به اين شكل، مىتواند اهرمى محكم در دست جهانخواران باشد كه عزت و رفاه خود را معلول پارسائى دوران ديرينه، و بدبختى و بخت برگشتگى بيچارگان را نتيجه زشتكاريهاى آنان در زندگيهاى قبلى قلمداد كنند و از اين طريق، بر ديگ خشم فروزان و جوشان تودهها كه پيوسته خواستار انقلاب و پرخاشگرى بر ضد مرفهان و مستكبران مىباشند، آب سرد بريزند و همه را خاموش نمايند.اگر ماركسيسم مىگويد «دين افيون ملتها است» بايد چنين انديشههاى دينى را افيون ملتها بداند و آن را در خدمت مستكبران و غارتگران بيانديشد، نه آئينهاى منزه از اين خرافات را، و شايد به خاطر اين انگيزه بوده است كه انديشه تناسخ در سرزمينهائى مانند «هند» رشد نموده كه از نظر بدبختى و گسترش فاصله طبقاتى وحشت زا و هولناك مىباشد .به طور مسلم صاحبان زر و زور براى توجيه كارهاى خود، و براى فرو نشاندن خشم ملتهاى گرسنه و برهنه به چنين اصلى پناه مىبردند، و رفاه خود و سيهروزى همسايه ديوار به ديوار را از اين طريق توجيه مىنمودند، تا آن هندى بيچاره به جاى فكر در انقلاب، بر زندگى قبلى خود تاسف ورزد، و با خود بگويد چرا من در هزاران سال پيشين در اين جهان كه زندگى مىكردم چنين و چنان كردهام كه اكنون دامنگيرم شده است، ولى خوشا به حال آن خواجگان كه هماكنون ميوه نيكوكارى خود را مىچينند، بدون آنكه ستمى به كسى بنمايند.يك چنين اصل درست در خدمت ستمگران زورگو بوده است كه متأسفانه در سرزمين هند رشد و نمو كرده است.در هر حال ما در اين جا به بحث فلسفى خود ادامه مىدهيم و اقسام تناسخ را يادآور مىشويم: اصولا از طرف قائلان به تناسخ سه نظريه مطرح مىباشد كه عبارتند از: 1 ـ تناسخ نامحدود.2 ـ تناسخ محدود به صورت نزولى.3 ـ تناسخ محدود به صورت صعودى.هر چند هر سه نظريه، از نظر اشكال تصادم با معاد يكسان نمىباشند، (2) زيرا قسم نخست از نظر بحثهاى فلسفى باطل و با معاد كاملا در تضاد مىباشند، در حاليكه قسم سوم فقط يك نظريه فلسفى غير صحيح است هر چند اعتقاد به آن، مستلزم مخالفت با انديشه معاد نيست، همان گونه كه قسم دوم نيز مخالفت همه جانبه با انديشه معاد ندارد، ولى چون همگى در يك اصل اشتراك دارند و آن انتقال نفس از جسمى به جسم ديگر، از اين جهت قسم سومى را نيز در شمار اقسام تناسخ مىآوريم.اينك به توضيح اقسام نامبرده از تناسخ مىپردازيم : 1 ـ تناسخ نامحدود يا مطلق مقصود از آن اين است كه نفس همه انسانها، پيوسته در همه زمانها از بدنى به بدن ديگر منتقل مىشوند، و براى اين انتقال از نظر افراد، و از نظر زمان محدوديتى وجود ندارد، يعنى نفوس تمام انسانها در تمام زمانها به هنگام مرگ، دستخوش انتقال، از بدنى به بدن ديگر مىباشند، و اگر معادى هست جز بازگشت به اين دنيا آن هم به اين صورت، چيز ديگرى نيست و چون اين انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش كامل دارد از آن به تناسخ نامحدود يا مطلق تعبير نموديم.قطب الدين شيرازى در تشريح اين قسم چنين مىگويد: «گروهى كه از نظر تحصيل و آگاهى فلسفى در درجه نازل مىباشند به يك چنين تناسخ معتقدند، يعنى پيوسته نفوس از طريق مرگ و از طريق بدنهاى گوناگون، خود را نشان مىدهند و فساد و نابودى يك بدن مانع از عود ارواح به اين جهان نمىباشد.» (3) ـ 2 ـ تناسخ محدود به شكل نزولى قائلان به چنين تناسخ معتقدند، انسانهايى كه از نظر علم و عمل، و حكمت نظرى و عملى، در سطح بالاترى قرار گرفتهاند، به هنگام مرگ بار ديگر به اين جهان باز نمىگردند بلكه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) مىپيوندند و براى بازگشت آنان پس از كمال، به اين جهان وجهى نيست.ولى آن گروه كه از نظر حكمت عملى و علمى در درجه پائين قرار دارند، و نفس آنان آئينه معقولات نبوده و در مرتبه «تخليه نفس» از رذائل توفيق كاملى به دست نياوردهاند، براى تكميل در هر دو قلمرو (نظرى و عملى) بار ديگر به اين جهان باز مىگردند، تا آنجا كه از هر دو جنبه به كمال برسند و پس از كمال به عالم نور مىپيوندند.در اين نوع از تناسخ دو نوع محدوديت وجود دارد يكى محدوديت از نظر افراد زيرا تمام افراد به چنين سرنوشتى دچار نمىگردند و افراد كامل بعد از مرگ به جاى بازگشت به دنيا به عالم نور و ابديت ملحق مىشوند، ديگرى از نظر زمان يعنى حتى آن افرادى كه براى تكميل به اين جهان باز گردانده مىشوند، هرگز در اين مسير پيوسته نمىمانند، بلكه روزى كه نقصانهاى علمى و عملى خود را بر طرف كردند بسان انسانهاى كامل قفس را شكسته و به عالم نور مىپيوندند. 3 ـ تناسخ صعودى اين نظريه بر دو پايه استوار است: 1 ـ از ميان تمام اجسام، نبات آمادگى و استعداد بشرى براى دريافت فيض (حيات) دارد.2 ـ مزاج انسانى براى دريافت حيات برتر، بيش از نبات شايستگى دارد، او شايسته دريافت حياتى است كه مراتب نباتى و حيوانى را پشت سر گذاشته باشد.به خاطر حفظ اين دو اصل، (آمادگى بيشتر در نبات، و شايستگى بيشتر در انسان) فيض الهى كه همان حيات و نفس است، نخست به نبات تعلق مى گيرد، و پس از سير تكاملى خود به مرتبه نزديك به حيوان، در «نخل» ظاهر مىشود، آنگاه به عالم جانوران گام مىنهد، و پس از تكامل و وصول به مرتبه ميمون با يك جهش به انسان تعلق مىگيرد و به حركت استكمالى خود ادامه مىدهد تا از نازلترين درجه به مرتبه كمال نائل گردد. (4) اكنون كه با اقسام تناسخ و تفاوتهاى آنها آشنا شديم پيرامون تحليل و نقد اين اقسام مطالبى را ياد آور مىشويم: 1 ـ تناسخ و معاد دقت در اقسام سه گانه تناسخ اين مطلب را به ثبوت مىرساند كه اعتقاد به تناسخ مطلق صد در صد در نقطه مقابل معاد قرار گرفته است و قائلان به تناسخ نامحدود، حتى به عنوان نمونه هم نمىتوانند در موردى معتقد به معاد باشند، زيرا انسان در اين نظريه پيوسته در حال بازگشت به دنيا است و از نقطهاى كه شروع مىكند باز به همان نقطه باز مىگردد.در حالى كه در تناسخ نزولى، تناسخ نه همگانى است و نه هميشگى و گروه كامل از روز نخست داراى معاد مىباشند يعنى مرگ آنان سبب مىشود كه نفوس آنان به عالم نور ملحق گردد، ولى طبقه غير كامل تا مدتى فاقد معاد مىباشند و مرگ آنان مايه باز گشت به اين جهان است ولى آنگاه كه از نظر علمى و عملى به حد كمال رسيدند، به گروه كاملان ملحق مىشوند و قيامت آنان نيز برپا مىشود.نظريه سوم كوچكترين منافاتى با معاد ندارد، بلكه خطاى آن در تبيين خط تكامل است كه آن را به صورت منفصل و جداى از هم تلقى مىكند، و نفس را روزى در عالم نبات محبوس كرده، سپس از آنجا به عالم حيوان منتقل مىسازد، و پس از طى مراحلى، متعلق به بدن انسان مىداند، و نفس در اين نظريه مثل مرغى است كه از قفس به قفسى و از نقطهاى به نقطهاى منتقل مىگرد، و هرگز ميان اين مراتب، اتصال و پيوستگى، وجود ندارد و «نفس» در هر دورهاى براى خود بدنى دارد، تا لحظهاى كه به آخرين بدن برسد و به هنگام مرگ به عالم آخرت ملحق شود.و اگر دارنده اين نظريه، اين مراتب را متصل و بهم پيوسته مىانگاشت، با حركت جوهرى كاملا هم آهنگ بود، و در حقيقت حركت جوهرى در اين نظريه به صورت منفصل منعكس شده، در حالى كه اگر قيد انفصال را بردارد، و بگويد نطفه انسان از دوران جنينى تا انسان كامل گردد، مراحل نباتى و حيوانى را طى كرده و به مرتبه انسانى مىرسد، بدون اين كه براى نفس متعلقات و موضوعات مختلفى باشد، و در هر حال يك چنين نظريه هر چند با معاد تصادم ندارد از نظر برهان فلسفى مردود مىباشد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 14 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تناسخ و معاد تناسخ از ريشه «نسخ» گرفته شده و از كلمات اهل لغت درباره اين واژه، چنين بر مىآيد كه از آن، دو خصوصيت استفاده مىشود: 1 ـ تحول و انتقال.2 ـ تعاقب دو پديده كه يكى جانشين ديگرى گردد. (1) در آنجا كه حكمى در شريعت به وسيله حكم ديگر برطرف شود، لفظ «نسخ» به كار مىبرند، و هر دو ويژگى به روشنى در آن موجود است، ولى آنجا كه اين لفظ در مسائل كلامى مانند «تناسخ» به كار مىرود تنها به ويژگى اول اكتفا مىشود، ويژگى دوم مورد نظر قرار نمىگيرد.مثلا خواهيم گفت: «تناسخ» اين است كه روحى از بدنى به بدن ديگر منتقل شود، در اين جا تحول و انتقال هست ولى حالت تعاقب، كه يكى پشت سر ديگرى در آيد، وجود ندارد.و در هر حال شايسته است ما به انواع تحولها و نقلها اشاره كنيم: 1 ـ انتقال نفس انسانى از اين جهان به سراى ديگر. 2 ـ انتقال نفس در سايه حركت جوهرى، از مرتبه قوه به مرتبه كمال، همان طور كه جريان، در نفس نوزاد چنين است، زيرا نفس نوزاد از نظر كمالات كاملا به صورت قوه و زمينه است، ولى به تدريج به حد كمال مىرسد.3 ـ انتقال نفس پس از مرگ به جسمى از اجسام مانند سلول نباتى و يا نطفه حيوان و يا جنين انسان، و به ديگر سخن: آنگاه كه انسان مىميرد، روح او به جاى انتقال به نشأه ديگر، باز به اين جهان باز مىگردد، و در اين بازگشت نفس براى خود بدنى لازم دارد، كه با آن به زندگى مادى خود ادامه دهد، اين بدن كه ما از آن به جسم تعبير آورديم گاهى نبات است، و گاهى حيوان است، و گاهى انسان، و در حقيقت روح انسان پس از آن همه تكامل، تنزل يابد و به نبات يا حيوان و يا جنين انسانى تعلق گيرد، و بار ديگر زندگى را از نو شروع كند، واقعيت مثل معروف «روز نو و روزى از نو» تجسم پيدا مىكند، اين همان تناسخ است كه در فلسفه اسلامى و قبلا در فلسفه يونان، بلكه در مجامع فكرى بشر مطرح بوده است و غالبا كسانى كه تجزيه و تحليل درستى از معاد نداشتند به اين اصل پناه مىبردند، گوئى اصل تناسخ جبران كننده مزاياى معاد است و بازگشت انسان به اين دنيا، و تعلق نفس به بدن مادى، گاهى براى دريافت پاداش، و با براى كيفر بينى است، مثلا كسانى كه در زندگى ديرينه خود درست كار و پاكدامن بودهاند بار ديگر كه به اين جهان باز مىگردند و از زندگى بسيار مرفه و دور از غم و ناراحتى (به عنوان پاداش) برخوردار مىشوند، در حالى كه آن گروه كه در زندگى پيشين خود تجاوزكار و ستمگر بودهاند براى كيفر، به زندگى پستتر باز مىگردند ـ تو گوئى ـ اگر امروز گروهى را مرفه و گروه ديگرى را گرسنه و برهنه مى بينيم اين به خاطر نتيجه اعمال پيشين آنها است كه به اين صورت تجلى مىكند و هرگز تقصيرى متوجه فرد يا جامعه نيست.ما با اين كه از آميختن بحثهاى فلسفى و كلامى به بحثهاى اجتماعى مىپرهيزيم ولى در اين جا از اشاره به نكتهاى ناگزيريم و آن اين كه اعتقاد به تناسخ به اين شكل، مىتواند اهرمى محكم در دست جهانخواران باشد كه عزت و رفاه خود را معلول پارسائى دوران ديرينه، و بدبختى و بخت برگشتگى بيچارگان را نتيجه زشتكاريهاى آنان در زندگيهاى قبلى قلمداد كنند و از اين طريق، بر ديگ خشم فروزان و جوشان تودهها كه پيوسته خواستار انقلاب و پرخاشگرى بر ضد مرفهان و مستكبران مىباشند، آب سرد بريزند و همه را خاموش نمايند.اگر ماركسيسم مىگويد «دين افيون ملتها است» بايد چنين انديشههاى دينى را افيون ملتها بداند و آن را در خدمت مستكبران و غارتگران بيانديشد، نه آئينهاى منزه از اين خرافات را، و شايد به خاطر اين انگيزه بوده است كه انديشه تناسخ در سرزمينهائى مانند «هند» رشد نموده كه از نظر بدبختى و گسترش فاصله طبقاتى وحشت زا و هولناك مىباشد .به طور مسلم صاحبان زر و زور براى توجيه كارهاى خود، و براى فرو نشاندن خشم ملتهاى گرسنه و برهنه به چنين اصلى پناه مىبردند، و رفاه خود و سيهروزى همسايه ديوار به ديوار را از اين طريق توجيه مىنمودند، تا آن هندى بيچاره به جاى فكر در انقلاب، بر زندگى قبلى خود تاسف ورزد، و با خود بگويد چرا من در هزاران سال پيشين در اين جهان كه زندگى مىكردم چنين و چنان كردهام كه اكنون دامنگيرم شده است، ولى خوشا به حال آن خواجگان كه هماكنون ميوه نيكوكارى خود را مىچينند، بدون آنكه ستمى به كسى بنمايند.يك چنين اصل درست در خدمت ستمگران زورگو بوده است كه متأسفانه در سرزمين هند رشد و نمو كرده است.در هر حال ما در اين جا به بحث فلسفى خود ادامه مىدهيم و اقسام تناسخ را يادآور مىشويم: اصولا از طرف قائلان به تناسخ سه نظريه مطرح مىباشد كه عبارتند از: 1 ـ تناسخ نامحدود.2 ـ تناسخ محدود به صورت نزولى.3 ـ تناسخ محدود به صورت صعودى.هر چند هر سه نظريه، از نظر اشكال تصادم با معاد يكسان نمىباشند، (2) زيرا قسم نخست از نظر بحثهاى فلسفى باطل و با معاد كاملا در تضاد مىباشند، در حاليكه قسم سوم فقط يك نظريه فلسفى غير صحيح است هر چند اعتقاد به آن، مستلزم مخالفت با انديشه معاد نيست، همان گونه كه قسم دوم نيز مخالفت همه جانبه با انديشه معاد ندارد، ولى چون همگى در يك اصل اشتراك دارند و آن انتقال نفس از جسمى به جسم ديگر، از اين جهت قسم سومى را نيز در شمار اقسام تناسخ مىآوريم.اينك به توضيح اقسام نامبرده از تناسخ مىپردازيم : 1 ـ تناسخ نامحدود يا مطلق مقصود از آن اين است كه نفس همه انسانها، پيوسته در همه زمانها از بدنى به بدن ديگر منتقل مىشوند، و براى اين انتقال از نظر افراد، و از نظر زمان محدوديتى وجود ندارد، يعنى نفوس تمام انسانها در تمام زمانها به هنگام مرگ، دستخوش انتقال، از بدنى به بدن ديگر مىباشند، و اگر معادى هست جز بازگشت به اين دنيا آن هم به اين صورت، چيز ديگرى نيست و چون اين انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش كامل دارد از آن به تناسخ نامحدود يا مطلق تعبير نموديم.قطب الدين شيرازى در تشريح اين قسم چنين مىگويد: «گروهى كه از نظر تحصيل و آگاهى فلسفى در درجه نازل مىباشند به يك چنين تناسخ معتقدند، يعنى پيوسته نفوس از طريق مرگ و از طريق بدنهاى گوناگون، خود را نشان مىدهند و فساد و نابودى يك بدن مانع از عود ارواح به اين جهان نمىباشد.» (3) ـ 2 ـ تناسخ محدود به شكل نزولى قائلان به چنين تناسخ معتقدند، انسانهايى كه از نظر علم و عمل، و حكمت نظرى و عملى، در سطح بالاترى قرار گرفتهاند، به هنگام مرگ بار ديگر به اين جهان باز نمىگردند بلكه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) مىپيوندند و براى بازگشت آنان پس از كمال، به اين جهان وجهى نيست.ولى آن گروه كه از نظر حكمت عملى و علمى در درجه پائين قرار دارند، و نفس آنان آئينه معقولات نبوده و در مرتبه «تخليه نفس» از رذائل توفيق كاملى به دست نياوردهاند، براى تكميل در هر دو قلمرو (نظرى و عملى) بار ديگر به اين جهان باز مىگردند، تا آنجا كه از هر دو جنبه به كمال برسند و پس از كمال به عالم نور مىپيوندند.در اين نوع از تناسخ دو نوع محدوديت وجود دارد يكى محدوديت از نظر افراد زيرا تمام افراد به چنين سرنوشتى دچار نمىگردند و افراد كامل بعد از مرگ به جاى بازگشت به دنيا به عالم نور و ابديت ملحق مىشوند، ديگرى از نظر زمان يعنى حتى آن افرادى كه براى تكميل به اين جهان باز گردانده مىشوند، هرگز در اين مسير پيوسته نمىمانند، بلكه روزى كه نقصانهاى علمى و عملى خود را بر طرف كردند بسان انسانهاى كامل قفس را شكسته و به عالم نور مىپيوندند. 3 ـ تناسخ صعودى اين نظريه بر دو پايه استوار است: 1 ـ از ميان تمام اجسام، نبات آمادگى و استعداد بشرى براى دريافت فيض (حيات) دارد.2 ـ مزاج انسانى براى دريافت حيات برتر، بيش از نبات شايستگى دارد، او شايسته دريافت حياتى است كه مراتب نباتى و حيوانى را پشت سر گذاشته باشد.به خاطر حفظ اين دو اصل، (آمادگى بيشتر در نبات، و شايستگى بيشتر در انسان) فيض الهى كه همان حيات و نفس است، نخست به نبات تعلق مى گيرد، و پس از سير تكاملى خود به مرتبه نزديك به حيوان، در «نخل» ظاهر مىشود، آنگاه به عالم جانوران گام مىنهد، و پس از تكامل و وصول به مرتبه ميمون با يك جهش به انسان تعلق مىگيرد و به حركت استكمالى خود ادامه مىدهد تا از نازلترين درجه به مرتبه كمال نائل گردد. (4) اكنون كه با اقسام تناسخ و تفاوتهاى آنها آشنا شديم پيرامون تحليل و نقد اين اقسام مطالبى را ياد آور مىشويم: 1 ـ تناسخ و معاد دقت در اقسام سه گانه تناسخ اين مطلب را به ثبوت مىرساند كه اعتقاد به تناسخ مطلق صد در صد در نقطه مقابل معاد قرار گرفته است و قائلان به تناسخ نامحدود، حتى به عنوان نمونه هم نمىتوانند در موردى معتقد به معاد باشند، زيرا انسان در اين نظريه پيوسته در حال بازگشت به دنيا است و از نقطهاى كه شروع مىكند باز به همان نقطه باز مىگردد.در حالى كه در تناسخ نزولى، تناسخ نه همگانى است و نه هميشگى و گروه كامل از روز نخست داراى معاد مىباشند يعنى مرگ آنان سبب مىشود كه نفوس آنان به عالم نور ملحق گردد، ولى طبقه غير كامل تا مدتى فاقد معاد مىباشند و مرگ آنان مايه باز گشت به اين جهان است ولى آنگاه كه از نظر علمى و عملى به حد كمال رسيدند، به گروه كاملان ملحق مىشوند و قيامت آنان نيز برپا مىشود.نظريه سوم كوچكترين منافاتى با معاد ندارد، بلكه خطاى آن در تبيين خط تكامل است كه آن را به صورت منفصل و جداى از هم تلقى مىكند، و نفس را روزى در عالم نبات محبوس كرده، سپس از آنجا به عالم حيوان منتقل مىسازد، و پس از طى مراحلى، متعلق به بدن انسان مىداند، و نفس در اين نظريه مثل مرغى است كه از قفس به قفسى و از نقطهاى به نقطهاى منتقل مىگرد، و هرگز ميان اين مراتب، اتصال و پيوستگى، وجود ندارد و «نفس» در هر دورهاى براى خود بدنى دارد، تا لحظهاى كه به آخرين بدن برسد و به هنگام مرگ به عالم آخرت ملحق شود.و اگر دارنده اين نظريه، اين مراتب را متصل و بهم پيوسته مىانگاشت، با حركت جوهرى كاملا هم آهنگ بود، و در حقيقت حركت جوهرى در اين نظريه به صورت منفصل منعكس شده، در حالى كه اگر قيد انفصال را بردارد، و بگويد نطفه انسان از دوران جنينى تا انسان كامل گردد، مراحل نباتى و حيوانى را طى كرده و به مرتبه انسانى مىرسد، بدون اين كه براى نفس متعلقات و موضوعات مختلفى باشد، و در هر حال يك چنين نظريه هر چند با معاد تصادم ندارد از نظر برهان فلسفى مردود مىباشد.