لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 22 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
آثار سازنده عقيده به معاد كتاب: الهيات و معارف اسلامى، ص 437 نويسنده: آيت الله جعفر سبحانى عقيده به زندگى پس از مرگ و اعتقاد به كيفر و پاداش اعمال، نقش بزرگى در آرامش روانى و امنيت اجتماعى ما دارد كه آرامش روانى، اثر فردى و امنيت اثر اجتماعى آن است، اينك پيرامون آرامش روانى و آثار فردى عقيده به معاد بحث ميكنيم. بشر هر چند در پرتو قدرت صنعت و تكنيك، درهاى فضا را به روى خود گشوده و انسانهائى را به ماه فرستاده و بازگردانيده است و از قلب و كليههاى مصنوعى به جاى طبيعى آن استفاده كرده است، ولى در برابر اين پيروزى چشمگير علمى، به سكونت خاطر و آرامش روانى كه زير بناى يك زندگى سعادتمندانه را تشكيل ميدهد، نه تنها دست نيافته است، بلكه به موازات پيشرفت صنعت و دانشهاى مادى، مشكلات روانى وى افزايش يافته است. عوامل و مشكلات روانى و ناراحتىهاى روحى او يكى و دو تا نيست، ولى موضوعات زير از علل چشمگير اضطراب است: 1 ـ ماديگرى بى حد و حساب. 2 ـ شدائد و مصائب. 3 ـ انديشه مرگ. اينك هر يك از اين سه عامل را به گونهاى توضيح ميدهيم. جهان سرمايهدارى براى فزونى كالاهاى خود، وسايل ارتباط جمعى را در تمام نقاط جهان، به استخدام خود درآورده است و در اكثر طبقات نسبت به مظاهر مادى، از ويلا و ماشين و تجملات زندگى، اشتهاى كاذبى پديد آورده است كه بهيچوجه اشباع نميگردند، اكثريت مردم روى زمين را گروهى تشكيل ميدهند كه فضاى روح و روان آنان را انديشه ماديگرى پر كرده و هدفى جز ثروت اندوزى و بهرهگيرى مادى و لذائذ جسمانى ندارند.ناگفته پيداست كه بسيارى از آرزوهاى انسان جامه عمل نميپوشد و در نتيجه يكنوع ناراحتى و تشويش روانى بر انسان مسلط ميگردد، چه بسا در صورت شدت به صورت يك خوره خطرناك كه خورنده اعصاب و آرامش روحى است در ميآيد. اين يك عامل براى بروز ناراحتىها. عامل دوم براى ناراحتىها موضوع مصائب و شدائد است.هر فردى در طول زندگى خود، با محروميتها و شكستها و فقدان عزيزان و بلاهاى زمينى و آسمانى و...روبرو ميگردد و فشار هر يك از اين عوامل بر روح و روان انسان به اندازهاى است كه گاهى انسان را به فكر خودكشى و در هم شكستن قفس زندگى مياندازد. بالاتر از آن، انديشه فنا و مرگ است كه خود عامل سومى براى بروز ناراحتيها ميباشد، زيرا هر فردى ميداند كه پس از اندى، رشته زندگى او گسسته خواهد شد و شربت تلخ و جانكاه مرگ را خواهد نوشيد. اعتقاد به معاد، اثرات نامطلوب اين عوامل سه گانه و عوامل ديگرى را كه فعلا مجال بازگوئى آنها نيست كاملا خنثى ميسازد.زيرا: اولا در مكتب اعتقاد به خدا و معاد، دنيا و تمام وسائل زندگى آن، ارزش وسيلهاى دارند، نه هدفى آنها براى انسانها ساخته شدهاند نه انسان براى آنها، بنابر اين دليل ندارد كه انسان در خود چنين اشتهاى كاذبى را پديد آورد و حرص و آز خود را روزافزون سازد سپس گرفتار اثرهاى نامطلوب و واكنشهاى روحى آن گردد. به عبارت ديگر انسان با ايمان، زندگى جهان را معبر و گذرگاهى بيش نميداند، اگر در اين گذرگاه وسيله لذت بيشتر تأمين نگردد، هرگز ناراحت نميشود و پيوسته به زندگى جاودانى ميانديشد، نه زندگى موقت. ثانيا مذهب در تعاليم خود، كيفرهاى سخت براى گروه متجاوز و اسرافگر و حد و مرزنشناس، تعيين كرده است و انديشه جزاهاى اخروى، ريشه هر نوع آرزوهاى باطل و گرايشهاى بيحد و حساب را در دماغ انسان ميسوزاند و دست انسان را در آلودگى بدنيا در محدوده خاصى آزاد ميگذارد و در قلمرو زندگى يك چنين انسان معتقد به معاد، عوامل آزار دهنده كمتر پيدا ميشود. اعتقاد به معاد مشكل مصائب و شدائد را به گونهاى روشن حل كرده است زيرا گذشته از اينكه حوادث جهان، نتيجه تقدير خداوند حكيم است هر نوع صبر و بردبارى در برابر مصائب داراى پاداش بزرگ نيز مىباشد و همين پاداش بزرگ مصيبتها را در نظر انسان كوچك و سبك جلوه ميدهد. در مكتب اعتقاد به معاد، عامل سومى، به نام (انديشه فنا) وجود ندارد و در نظر پيرو اين مكتب رشته زندگى پس از مرگ گسسته نمىشود، و مرگ دروازه ابديت و فرشتهاى كه مأمور گرفتن جانها است پاسدار آن ميباشد، چيزى كه هست انسان بايد براى زندگى پس از مرگ، توشهاى بيندوزد و از عواملى كه مايه ناراحتى در سراى ديگر است بپرهيزد. آثار اجتماعى عقيده به معاد اعتقاد به معاد، نه تنها مشكلات روحى و روانى انسانها را ميتواند بگشايد، بلكه اين عقيده در تعديل و رهبرى غرائز انسانى، پرورش فضائل اخلاقى، و تأمين عدالت اجتماعى نقش مؤثرى ايفاء ميكند. اين سه مطلب از آثار اجتماعى اعتقاد به زندگى پس از مرگ است و هر كدام را به گونهاى تشريح ميكنيم. 1 ـ تعديل و رهبرى غرائز مسئله تعديل غرائز، مهمترين مسئله در فصول زندگى انسانها، بالاخص طبقه جوان ميباشد.مثلا تمايلات جنسى در دختر و پسر در فصل بلوغ، تجلى ميكند و در آغاز جوانى، به اوج قدرت ميرسد . درست است كه بقاء انسان در گرو اعمال اين غريزه است، ولى موضوع قابل توجه اين است كه غريزه جنسى در برخى از فصول زندگى انسانها، براى خود حد و مرزى نمىشناسد. در اين موقع، اعتقاد به معاد و كيفرهاى الهى اين غريزه را مهار كرده و دارنده آنرا به صورت انسان وظيفهشناس تحويل اجتماع ميدهد، و انسانى را پرورش مىدهد كه در اطاق خلوت، در برابر زن جوان و بسيار زيبا كه به او فرمان آماده باش ميدهد و ميگويد: «هيت لك » آماده باش سرسختانه مقاومت ميكند و زن متجاوز را، پند واندرز ميدهد و مىگويد «معاذالله» بخدا پناه مىبرم...! (1) در تاريخ زندگى انسانهاى با ايمان، سرگذشتهاى آموزندهاى وجود دارد، كه ما را به اهميت اعتقاد به معاد رهنمون مىباشد. حس غضب و خشم، از نظر قدرت، كمتر از غريزه جنسى نيست، گاهى حس انتقام به اوج خود مىرسد و ميخواهد هر نوع مانع و رادع را، از پيش پاى خود بردارد. در اين مواقع جز ترس از انتقام الهى، و خوف از دوزخ، چيزى نميتواند آتش خشم انسانها را خاموش سازد، و همچنين است ديگر غرائز اصيل انسانى. 2 ـ پرورش فضائل اخلاقى در نهاد ما يك سلسله فضائل اخلاقى وجود دارد كه تحت شرايطى پرورش يافته و بارور مىگردند .ارشاد و راهنمائى علماء اخلاق، هر چند در پرورش فضائل اخلاقى مؤثر است ولى راهنمائى آنان، از دايره سخن گفتن و مذاكره دوستانه، گام فراتر نمىگذارد. ولى مذهب و اعتقاد به پاداشها و كيفرها، فضيلتهاى اخلاقى را مانند انسان دوستى، ضعيف نوازى، مهربانى به يتيمان، دستگيرى از درماندگان و...در انسان زنده مىسازد و از اينجهت دانشمندان، مذهب را پشتوانه اخلاق مىدانند. قرآن مجيد با روش خاصى به اين نكته اشاره ميكند و انكار مبدأ و معاد را مايه كشته شدن عواطف انسانى ميداند، تا آنجا كه دل او سخت و پرقساوت مىگردد و مهربانى و ترحمى نسبت به يتيم و مستمند و بىنوا ندارد، چنانكه ميفرمايد: ارأيت الذى يكذب بالدين، فذلك الذى يدع اليتيم و لا يحض على طعام المسكين (سوره ماعون آيه 1 ـ 3) «آيا ديدى كسى را كه روز جزا را انكار مىكند، او همان كسى است كه (با كمال بىرحمى)، يتيم را طرد مىنمايد، و افراد را به اطعام مستمندان دعوت و ترغيب نمىنمايد.» 3 ـ تأمين عدالت اجتماعى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 46 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
يكي از نيازهاي طبيعي و امتياز اصلي انسان, آزادي است. شرافت و كرامت انسان و ثواب و عقاب انسان در گرو آزادي است. اگر انسان آزاد نباشد, اصلاً كارهاي خوبش هم ارزشمند محسوب نميشوند. درواقع اگر اختيار نداشته باشد كه خوب را انتخاب كند, انتخاب خوب ارزش پيدا نميكند. رشد, شكوفايي, پويايي جامعه, برداشتن موانع و همچنين رشد و توسعة جامعه نيز به آزادي است. يكي از شبهاتي كه به آزادي وارد ميشود, همين ديدگاه رايج نسبت به "ارتداد"است. گفتهاند كه پايه و بناي اسلام بر آزادي است, چون خداوند انسان را طوري معرفي ميكند كه خليفة خدا روي زمين است و به ملائكه دستور ميدهد كه بر اين انسان سجده بكنند. به خاطر اينكه او برتريها و ويژگيهايي دارد كه ملائكه ندارند. يكي از ويژگيهاي ملائكه اين است كه "يفعلون ما يؤمرون" هر چه دستور داده ميشود, بيچون و چرا عمل ميكنند, ولي انسانها اينگونه نيستند. چند امتياز دارند كه يكي از آنها "آزادي و قدرت انتخاب" است. اين بناي فلسفي در زندگي انسان و تعيين مقدرات او در جامعه است. حال يكي از مسائل دربارة آزادي, حق انتخاب عقيده است, چون عقيده مربوط به قلب و دل است؛ انتخاب عقيده در آغاز و در تداوم. در مورد انتخاب عقيده در آغاز كسي ترديد نكرده و آيات بسياري بر اين معنا دلالت دارد, ولي دلالت اين آيات منحصر به انتخاب نخستين نيست, زيرا تهديد و ترس در عقيده ارزشي ندارد و اكراه در دين فايدهاي ندارد و در هر صورت بيفايده است. آزادي در انديشه اسلامي در انديشه اجتماعى امروز غرب آزادى به معناى مجبور نبودن انسان و مواجه نشدن او با مانعى براى انتخاب گونهاى از ارزشها، اخلاق و رفتار در زندگى مطرح مىشود 0 ولي اين نكته هم مورد اتفاق است كه نمىتوان چنين معناي وسيعي را به طور مطلق و به بدون هيچ قيد و بند و حد و مرزى پذيرفت و تقديس كرد. زندگى اجتماعى انسان خود عاملى است كه انسان را مجبور به پذيرش محدوديتهايى بر سر راه اين آزادى مى كند. مسئله مهم براى انديشمندان غربى افزايش آزادى انسان در زندگى فردى و اجتماعى و به حداقل رساندن محدوديتها به ويژه در بخشى است كه از سوى دولت براى برقرارى نظم اجتماعى اعمال مىشود 0 ليبرالها مىگويند دولت و نهادهايى مثل نهاد دين نبايد يك شيوه زندگى را به عنوان شيوه داراى رجحان و برترى به شهروندان تحميل كنند بلكه بايد هر فرد را به عنوان يك واحد مستقل، در جامعه آزاد بگذارند تا ارزشها و هدفهاى زندگى را متناسب با ميل و تمايل شخصى خود برگزيند.جان استوارت ميل مىگويد: حتى اگر شيوه اي داراى ترجيح بوده و به خير و صلاح مردم باشد باز نبايد آن را به شهروندان تحميل كرد. بنتام هم مىگويد: منافع فردى همانا تنها منافع واقعى است پس بايد انسانها براى رسيدن به اين منافع كه صرفا منافع مادى و تأمين كننده لذتهاى مادى براى انسانها هستند از آزادى كامل برخوردار باشند.اگر انسانى را از رسيدن به خواستهاش محروم كنيم در حقيقت به هويت انسانى او تعرّض كردهايم. محدوده آزادى در ديدگاه اين انديشمندان، برخورد با آزادى و حقوق ديگران است. جز اين هيچ چيز نمىتواند آزادى را محدود كند. يعنى انسان براى اينكه بتواند در جامعه زندگى كند، بايد مقدارى از خواست و اراده خودش چشم بپوشد تا زندگى اجتماعى برايش ممكن شود. اصل زير بنايى جان استوارت ميل در تعيين حدود آزادى اين است كه يگانه هدفى كه آدميان اجازه دارند براى وصول به آن منفردا يا مجتمعا در آزادى عمل يكى از افراد جامعه تصرّف كنند صيانت نفس است و تنها مقصودى كه به منظور رسيدن به آن ممكن است به حق هر عضوى از جماعت متمدن برخلاف اراده وى اعمال قدرت شود بازداشتن او از آسيب رساندن به ديگران است. تامين خير او اعمّ از جسمانى يا روانى جواز كافى براى اين كار نيست. پس تنها محدوديتى كه در برابر آزادى وجود دارد اين است كه از آن نفى آزادى ديگران پيش بيايد، زيرا اگر هر انسانى بخواهد خواستههاى خودش را در زندگى اجتماعى بطور نامحدود اعمال كند، زندگى اجتماعى به هرج و مرج كشيده مىشود و با هرج و مرج اولين چيزى كه قربانى مىشود، خود آزادى است. پس ما مجبوريم به خاطر خود آزادى دست از آزادى برداريم و اين كار معقول و كاملا قابل پذيرش است. ما بايد به آزادى ديگران احترام بگذاريم به اين دليل كه اگر به آزادى ديگران احترام نگذاريم، آزادى خودمان هم از بين خواهد رفت. پس به خاطر حفظ آزادى خود، مجبوريم آزادى ديگران را هم محترم بشماريم. برخى از فيلسوفان ليبرال گفتهاند حتى هدف هم نبايد آزادى را محدود كند. آزادى نبايد معطوف به هدف باشد. آزادى اگر بخواهد معطوف به هدف باشد و در جهت رسيدن به يك هدف بكار گرفته شود اين خودش موجب نفى آزادى مىشود، زيرا در اين صورت آزادى را وسيلهاى مىدانيم تا ما را به آن هدف برساند. يعني ما آزاد نيستيم در مسيرى جز در مسير رسيدن به آن هدف حركت كنيم. اين به معني محدوديت آزادى و امري خطرناك است. نكته ديگر در انديشه ليبرالي اين است كه آزادى ارزشش با هيچ اصل انسانى ديگر مساوى نيست. آزادى در كنار ساير ارزشهاى انسانى قرار نمىگيرد. مثلا شما نمىتوانيد بگوئيد آزادى در كنار عدالت است. آزادى در كنار تساوى انسانها است. اينها در عرض همديگر نيستند، بلكه در طول آزادى قرار دارند. آزادى بزرگترين ارزش و عاليترين مقصد است. اگر بين آزادى و عدالت تعارضى ايجاد شود اينجا آزادى مقدم است. ما نمىتوانيم آزادى را به پاى عدالت، و ارزشهاى اخلاقى و غيره فدا كنيم. اگر بخواهيم به خاطر ارزش ديگرى دست از آزادى برداريم اين با اصالت آزادى و ارزش اول بودن آن ناسازگار است. آزادى در فلسفه ليبراليسم مسأله آزادى جايگاه خود را در فلسفه ليبراليزم پيدا كرد. ليبراليزم يك معنى لغوى و يك معنى اصطلاحى دارد، در معنى لغوى، ليبراليزم يعنى آزاديخواهى. ليبرال كسى است كه به دنبال اهداف آزاديخواهانه است. هر كس كه براى آزادى ملت، كشور، مردم و دفع ظلم و اسارت انسانها تلاش مىكند يك ليبرال و يك آزاديخواه است. در اين معناى لغوى هر انسان مبارزى يك ليبرال است. شهيد مطهرى فرمودهاند: انديشههاى ليبراليستى در متن اسلام وجود دارد. به اين جمله استناد شده كه ايشان هم ليبراليسم را قبول دارد. روشن است كه منظور ايشان همين معنى لغوى ليبراليسم است. انديشههاى ليبراليستى اسلام يعنى انديشههاى آزاديخواهانه اسلام 0 در معنى اصطلاحى, ليبراليزم، به يك فلسفه فكرى و انديشه اجتماعى گفته مى شود كه يك نظام فكرى را ارائه مىدهد و بر يك مبانى فلسفى، معرفت شناسى و بر يك مبناى انسان شناسى مبتنى است 0 ليبراليزم به اين معنى، فلسفه اي است كه آزادى مهمترين جايگاه را در آن پيدا كرده است. بنابراين بخاطر اينكه ما معناى آزادى را در انديشه غربى درست بفهميم و تحليل كنيم، بايد به فلسفه ليبراليسم بپردازيم و با آن آشنا شويم. كتاب ظهور و سقوط ليبراليسم آر بلاستر و ترجمه آقاى عباس مخبر. كتاب خوب و خواندنى است در تحليل مبانى ليبراليسم و نقد آن. ليبراليسم و آزادى ليبراليستى در انديشه اجتماعى، مثل بنتام، هيوم و ميل بنيانگذارى شد. اينها از بنيانگذاران تفكر جديد غرب هستند. در قرن18 و 17 ميلادى اين انديشه به صورت يك نظام فكرى خودش را عرضه كرد. ليبراليسم ابتدا در صحنه اقتصاد خود را نشان داد. اقتصاد ليبراليستى مدعى اين بود كه انسانها براى فعاليتهاى اقتصادى بايد كاملا آزاد باشند. هيچ محدوديتى در فعاليتهاى اقتصادى نبايد وجود داشته باشد. دولت ليبرال، يعنى دولتى كه نبايد هيچگونه دخالتى در فعاليتهاى اقتصادى بكند 0 در انديشه اقتصادى ليبراليسم دولت بايد به عنوان يك نگهبان و پاسبان از صحنه فعاليتهاي اقتصادى خارج باشد. دولت حق دخالت در نظام اقتصادى و يا جلوگيرى از فعاليت اقتصادى مردم را ندارد. بلكه تنها بايد مواظب باشد كه در ميدان تلاش و مبارزه اقتصادى هرج و مرج و دعوا بوجود نيايد0. نتيجه اين فكر اين است كه در اين ميدان اقتصادى آزاد، يك عده انسانهاى جسورتر و زرنگ تر مىآيند و به يك سرمايهداران بزرگ تبديل مىشوند0اينها آزادند كه بتوانند هرگونه خواستند براى ازدياد ثروت از شرايط جامعه استفاده كنند و هيچكس و هيچ عاملي هم نبايد مانع سودجويى اقتصادى آنها شود و به خاطر اين كه اين كار خلاف عدالت و خلاف انصاف است مانع تلاش اقتصادى افراد شود. اين نوع تفكر اقتصادي به بوجود آمدن دولت ليبرال منتهي شد و نتيجه آزادي مردم اين شد كه سرمايهداران هرگونه كه خواستند از منابع طبيعى و از نيروى كار جامعه استفاده كنند. اين تفكر به پيدايش سرمايهدارى جديد انجاميد0 انسان به دنبال انقلاب صنعتى توانست در صنعت به يك تكنولوژى جديد دسترسى پيدا كند ، اين تحول در صنعت ابتدا در كارخانههاى ريسندگى انگليس آغاز شد0 آزادى اقتصادى ليبراليستى موجب شد كه كارخانهداران انگليسى آزادانه بتوانند از نيروى كار مردم استفاده مطلق كنند. دهها سال كودكان خردسال را در اين كارخانهها، با ارزانترين قيمت و در بدترين شرايط انسانى، بكار مىگرفتند و هيچ نيرويي هم نبود كه جلوى سودجويى مفرط آنها را بگيرد و آنها را ملزم كند كه مقدارى از سودپرستى دست برداريند و به رفاه كارگران برسند. دولت ليبرال هم هيچ تمايلى نداشت به نفع بقيه گروههاى مردم در وضع اقتصادى جامعه دخالت كند. اين تفكر ليبرالي در صحنههاى ديگر هم به اجرا در آمد. در زمينه اخلاق، فيلسوف ليبراليست مىگفت: ما اصلي اخلاقى كه بتواند آزادى را محدود كند نداريم. هيچ عاملى حق ندارد كه انسان را از آنچه دلخواه اوست باز دارد. در انديشه ليبراليستى وجود ارزشها و اصول اخلاقى و دينى كه خواست دلخواه فرد را محدود كند هم نفى شد. فردگرايي اصل فردگرايى يكى از پايههاى فلسفه ليبراليزم است و ريشه در انسانشناسى ليبرالى دارد. فردگرايى و اصالت فرد حرفش اين است كه فرد يعنى يك واحد انسانى كه از واحدهاى ديگر انسانى متفاوت است 0آن چيزى كه شخصيت وجودى انسان و گوهر وجوديش را شكل مىدهد مشتركات او با ديگر انسانها نيست. انسانيت انسان به امتيازات فردى اوست نه به مشتركات انسانيش. اگر بخواهيم ببينيم شخصيت و گوهر وجود انسانها چيست. نبايد نگاه كنيم كه انسانها در چه چيزى با هم شريك هستند و اصول فطرى مشتركشان چيست. تنها فرد و مختصات فردى است كه شخصيت انسانى او را تشكيل مى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 88 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
2 ¿مقاله در مورد آزادى عقيده سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵ از آزادى انسان درانتخاب عقيده و جواز و يا عدم جواز تحميل دين سخن گفتيم . يادآور شديم كه اين مساله و ساير فروعات آن ازاهميت بسيارى برخورداراست . نفى واثبات آن پياندهاى بسيارى را در بردارد. مسائلى از قبيل دعوت به اسلام كيفيت برخورد با غير مسلمانان ارتداداز دين جهاد دراسلام كتب ضلال و... بااين مساله بگونه اى ارتباط دارند. توجه به پيامدهاو نيز نگرش به سير حركت و تطورات گوناگون و برخوردهاى مختلف بااين مساله همواره بااستنادانديشه هاى مطرح شده به قرآن از چيزهائى است كه لزوم بررسى بيشتر را در مساله مى طلبد چرا كه اين مساله همانند بسيارى از مسائل ديگر ازافراط و تفريط درامان نمانده است . عده اى اصولا طرح اين مساله و مسائل مشابه آن را ناروا شمرده و دراسلام مساله اى به نام آزادى جز آنچه در متون فقهى در بحث بردگى مطرح مى شود! نمى شناسد و طرح آن در جامعه از نظر آنان بدعت محسوب مى شود1 2 . عده اى از مساله به سادگى عبور كرده و آزادى دراسلام را مساوى با آنچه از آن به[ دمكراسى] ياد مى شود قرار داده اند و حد و مرزى براى آن قائل نشده اند. 2 در مقاله گذشته در تبيين و تحليل موضوع ياد شده سخن گفتيم .از آنجا كه مساله جهاد و نبرد دراسلام از مهمترين شبهه هاى اساسى اين مساله بوده و بيشترين بحثها را در ميان مخالفان و موافقان بخود اختصاص داده است لازم ديديم كه درباره جهاد وارتباط آن با تحميل عقيده به بررسى بيشترى بپردازيم . از دير زمان متشرقان با دستاويز قرار دادن جهاد اسلام را به دين خشونت و زور معرفى كرده و گفته اند: [ اسلام مسلمانان را ترغيب مى كند تااسلحه را بدست گرفته و مردم را بر قبول ايمان مجبور كنند و كسانى را كه از قبول آن سرباز مى زنند از ميان بردارند]. 3 3 و عده ديگر اسلام را دنى خشن توصيف كرده كه اخلاق تند خويانه را تشديد مى نمايد و دليل آن رااتكاى اسلام در نشر عقيده خود به زور ذكر كرده اند: [وقتى به نتايج اخلاقى مذهب مسيح واسلام برمى خوريم بدون ترديداين فكر به به خاطر مى رسد كه بايد مذهب را قبول كرد زيرا مذهب مسيح اخلاق را تعديل و برعكس مذهب اسلام باعث تشديداخلاق مى شود. اسلام كه به زور شمشير بر مردم تحميل شده چون اساس آن متكى بر جبر و زور بوده باعث سختى و شدت شده است واخلاق و روحيات مردم را تند مى كند]. 4 عوامل : در ريشه يابى اين تحليل هاى ناروا و به دورازانصاف خاورشناسان و بدبينى غربيان نسبت به اسلام و دنياى اسلام عواملى را بايد مورد توجه قرار داد 5 : 1- حقد و حسادت رهبران مسيحيت نسبت به اسلام و گسترش روزافزون آن در دنيا بسيارى از آنان را واداشت تا با تفسير ناصحيح ازاسلام پيشرفتهاى آن را توجيه نمايند و مانع گسترش بيشتر آن شوند. 2- توجيه جنگهاى صليبى از جمله عواملى است كه در بد جلوه دادن جهاداسلامى موثر بوده است . مسيحيان كه در طى جنگهاى صليبى عليه مسلمانان جنايات را به اوج خود رسانده و به نام دفاع از دين خونين ترين كشتارها را مرتكب شدند براى اين كه توجيهى براى جنايات خود داشته باشند و لااقل از سنگينى بار محكوميت خود درافكار عمومى جهانيان بكاهند سعى كرده اند با تصوير چهره خشن ازاسلام اولا مسلمانان را مقصر محسوب دارند و ثانيا براى خود نيز شريكى دست و پا نمايند. 3-استعمار:استعمارگران اسلام را مهمترين سد راه خود ديده و هميشه سعى كرده اند با حمله به مبانى فكرى واعتقادى اسلام رااز محتوى تهى كنند و با تحريف تاريخ وارائه اطلاعات نادرست توسط مستشرقان جهانيان را نسبت به آن بدبين نمايند
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 22 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
آثار سازنده عقيده به معاد كتاب: الهيات و معارف اسلامى، ص 437 نويسنده: آيت الله جعفر سبحانى عقيده به زندگى پس از مرگ و اعتقاد به كيفر و پاداش اعمال، نقش بزرگى در آرامش روانى و امنيت اجتماعى ما دارد كه آرامش روانى، اثر فردى و امنيت اثر اجتماعى آن است، اينك پيرامون آرامش روانى و آثار فردى عقيده به معاد بحث ميكنيم. بشر هر چند در پرتو قدرت صنعت و تكنيك، درهاى فضا را به روى خود گشوده و انسانهائى را به ماه فرستاده و بازگردانيده است و از قلب و كليههاى مصنوعى به جاى طبيعى آن استفاده كرده است، ولى در برابر اين پيروزى چشمگير علمى، به سكونت خاطر و آرامش روانى كه زير بناى يك زندگى سعادتمندانه را تشكيل ميدهد، نه تنها دست نيافته است، بلكه به موازات پيشرفت صنعت و دانشهاى مادى، مشكلات روانى وى افزايش يافته است. عوامل و مشكلات روانى و ناراحتىهاى روحى او يكى و دو تا نيست، ولى موضوعات زير از علل چشمگير اضطراب است: 1 ـ ماديگرى بى حد و حساب. 2 ـ شدائد و مصائب. 3 ـ انديشه مرگ. اينك هر يك از اين سه عامل را به گونهاى توضيح ميدهيم. جهان سرمايهدارى براى فزونى كالاهاى خود، وسايل ارتباط جمعى را در تمام نقاط جهان، به استخدام خود درآورده است و در اكثر طبقات نسبت به مظاهر مادى، از ويلا و ماشين و تجملات زندگى، اشتهاى كاذبى پديد آورده است كه بهيچوجه اشباع نميگردند، اكثريت مردم روى زمين را گروهى تشكيل ميدهند كه فضاى روح و روان آنان را انديشه ماديگرى پر كرده و هدفى جز ثروت اندوزى و بهرهگيرى مادى و لذائذ جسمانى ندارند.ناگفته پيداست كه بسيارى از آرزوهاى انسان جامه عمل نميپوشد و در نتيجه يكنوع ناراحتى و تشويش روانى بر انسان مسلط ميگردد، چه بسا در صورت شدت به صورت يك خوره خطرناك كه خورنده اعصاب و آرامش روحى است در ميآيد. اين يك عامل براى بروز ناراحتىها. عامل دوم براى ناراحتىها موضوع مصائب و شدائد است.هر فردى در طول زندگى خود، با محروميتها و شكستها و فقدان عزيزان و بلاهاى زمينى و آسمانى و...روبرو ميگردد و فشار هر يك از اين عوامل بر روح و روان انسان به اندازهاى است كه گاهى انسان را به فكر خودكشى و در هم شكستن قفس زندگى مياندازد. بالاتر از آن، انديشه فنا و مرگ است كه خود عامل سومى براى بروز ناراحتيها ميباشد، زيرا هر فردى ميداند كه پس از اندى، رشته زندگى او گسسته خواهد شد و شربت تلخ و جانكاه مرگ را خواهد نوشيد. اعتقاد به معاد، اثرات نامطلوب اين عوامل سه گانه و عوامل ديگرى را كه فعلا مجال بازگوئى آنها نيست كاملا خنثى ميسازد.زيرا: اولا در مكتب اعتقاد به خدا و معاد، دنيا و تمام وسائل زندگى آن، ارزش وسيلهاى دارند، نه هدفى آنها براى انسانها ساخته شدهاند نه انسان براى آنها، بنابر اين دليل ندارد كه انسان در خود چنين اشتهاى كاذبى را پديد آورد و حرص و آز خود را روزافزون سازد سپس گرفتار اثرهاى نامطلوب و واكنشهاى روحى آن گردد. به عبارت ديگر انسان با ايمان، زندگى جهان را معبر و گذرگاهى بيش نميداند، اگر در اين گذرگاه وسيله لذت بيشتر تأمين نگردد، هرگز ناراحت نميشود و پيوسته به زندگى جاودانى ميانديشد، نه زندگى موقت. ثانيا مذهب در تعاليم خود، كيفرهاى سخت براى گروه متجاوز و اسرافگر و حد و مرزنشناس، تعيين كرده است و انديشه جزاهاى اخروى، ريشه هر نوع آرزوهاى باطل و گرايشهاى بيحد و حساب را در دماغ انسان ميسوزاند و دست انسان را در آلودگى بدنيا در محدوده خاصى آزاد ميگذارد و در قلمرو زندگى يك چنين انسان معتقد به معاد، عوامل آزار دهنده كمتر پيدا ميشود. اعتقاد به معاد مشكل مصائب و شدائد را به گونهاى روشن حل كرده است زيرا گذشته از اينكه حوادث جهان، نتيجه تقدير خداوند حكيم است هر نوع صبر و بردبارى در برابر مصائب داراى پاداش بزرگ نيز مىباشد و همين پاداش بزرگ مصيبتها را در نظر انسان كوچك و سبك جلوه ميدهد. در مكتب اعتقاد به معاد، عامل سومى، به نام (انديشه فنا) وجود ندارد و در نظر پيرو اين مكتب رشته زندگى پس از مرگ گسسته نمىشود، و مرگ دروازه ابديت و فرشتهاى كه مأمور گرفتن جانها است پاسدار آن ميباشد، چيزى كه هست انسان بايد براى زندگى پس از مرگ، توشهاى بيندوزد و از عواملى كه مايه ناراحتى در سراى ديگر است بپرهيزد. آثار اجتماعى عقيده به معاد اعتقاد به معاد، نه تنها مشكلات روحى و روانى انسانها را ميتواند بگشايد، بلكه اين عقيده در تعديل و رهبرى غرائز انسانى، پرورش فضائل اخلاقى، و تأمين عدالت اجتماعى نقش مؤثرى ايفاء ميكند. اين سه مطلب از آثار اجتماعى اعتقاد به زندگى پس از مرگ است و هر كدام را به گونهاى تشريح ميكنيم. 1 ـ تعديل و رهبرى غرائز مسئله تعديل غرائز، مهمترين مسئله در فصول زندگى انسانها، بالاخص طبقه جوان ميباشد.مثلا تمايلات جنسى در دختر و پسر در فصل بلوغ، تجلى ميكند و در آغاز جوانى، به اوج قدرت ميرسد . درست است كه بقاء انسان در گرو اعمال اين غريزه است، ولى موضوع قابل توجه اين است كه غريزه جنسى در برخى از فصول زندگى انسانها، براى خود حد و مرزى نمىشناسد. در اين موقع، اعتقاد به معاد و كيفرهاى الهى اين غريزه را مهار كرده و دارنده آنرا به صورت انسان وظيفهشناس تحويل اجتماع ميدهد، و انسانى را پرورش مىدهد كه در اطاق خلوت، در برابر زن جوان و بسيار زيبا كه به او فرمان آماده باش ميدهد و ميگويد: «هيت لك » آماده باش سرسختانه مقاومت ميكند و زن متجاوز را، پند واندرز ميدهد و مىگويد «معاذالله» بخدا پناه مىبرم...! (1) در تاريخ زندگى انسانهاى با ايمان، سرگذشتهاى آموزندهاى وجود دارد، كه ما را به اهميت اعتقاد به معاد رهنمون مىباشد. حس غضب و خشم، از نظر قدرت، كمتر از غريزه جنسى نيست، گاهى حس انتقام به اوج خود مىرسد و ميخواهد هر نوع مانع و رادع را، از پيش پاى خود بردارد. در اين مواقع جز ترس از انتقام الهى، و خوف از دوزخ، چيزى نميتواند آتش خشم انسانها را خاموش سازد، و همچنين است ديگر غرائز اصيل انسانى. 2 ـ پرورش فضائل اخلاقى در نهاد ما يك سلسله فضائل اخلاقى وجود دارد كه تحت شرايطى پرورش يافته و بارور مىگردند .ارشاد و راهنمائى علماء اخلاق، هر چند در پرورش فضائل اخلاقى مؤثر است ولى راهنمائى آنان، از دايره سخن گفتن و مذاكره دوستانه، گام فراتر نمىگذارد. ولى مذهب و اعتقاد به پاداشها و كيفرها، فضيلتهاى اخلاقى را مانند انسان دوستى، ضعيف نوازى، مهربانى به يتيمان، دستگيرى از درماندگان و...در انسان زنده مىسازد و از اينجهت دانشمندان، مذهب را پشتوانه اخلاق مىدانند. قرآن مجيد با روش خاصى به اين نكته اشاره ميكند و انكار مبدأ و معاد را مايه كشته شدن عواطف انسانى ميداند، تا آنجا كه دل او سخت و پرقساوت مىگردد و مهربانى و ترحمى نسبت به يتيم و مستمند و بىنوا ندارد، چنانكه ميفرمايد: ارأيت الذى يكذب بالدين، فذلك الذى يدع اليتيم و لا يحض على طعام المسكين (سوره ماعون آيه 1 ـ 3) «آيا ديدى كسى را كه روز جزا را انكار مىكند، او همان كسى است كه (با كمال بىرحمى)، يتيم را طرد مىنمايد، و افراد را به اطعام مستمندان دعوت و ترغيب نمىنمايد.» 3 ـ تأمين عدالت اجتماعى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 46 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
يكي از نيازهاي طبيعي و امتياز اصلي انسان, آزادي است. شرافت و كرامت انسان و ثواب و عقاب انسان در گرو آزادي است. اگر انسان آزاد نباشد, اصلاً كارهاي خوبش هم ارزشمند محسوب نميشوند. درواقع اگر اختيار نداشته باشد كه خوب را انتخاب كند, انتخاب خوب ارزش پيدا نميكند. رشد, شكوفايي, پويايي جامعه, برداشتن موانع و همچنين رشد و توسعة جامعه نيز به آزادي است. يكي از شبهاتي كه به آزادي وارد ميشود, همين ديدگاه رايج نسبت به "ارتداد"است. گفتهاند كه پايه و بناي اسلام بر آزادي است, چون خداوند انسان را طوري معرفي ميكند كه خليفة خدا روي زمين است و به ملائكه دستور ميدهد كه بر اين انسان سجده بكنند. به خاطر اينكه او برتريها و ويژگيهايي دارد كه ملائكه ندارند. يكي از ويژگيهاي ملائكه اين است كه "يفعلون ما يؤمرون" هر چه دستور داده ميشود, بيچون و چرا عمل ميكنند, ولي انسانها اينگونه نيستند. چند امتياز دارند كه يكي از آنها "آزادي و قدرت انتخاب" است. اين بناي فلسفي در زندگي انسان و تعيين مقدرات او در جامعه است. حال يكي از مسائل دربارة آزادي, حق انتخاب عقيده است, چون عقيده مربوط به قلب و دل است؛ انتخاب عقيده در آغاز و در تداوم. در مورد انتخاب عقيده در آغاز كسي ترديد نكرده و آيات بسياري بر اين معنا دلالت دارد, ولي دلالت اين آيات منحصر به انتخاب نخستين نيست, زيرا تهديد و ترس در عقيده ارزشي ندارد و اكراه در دين فايدهاي ندارد و در هر صورت بيفايده است. آزادي در انديشه اسلامي در انديشه اجتماعى امروز غرب آزادى به معناى مجبور نبودن انسان و مواجه نشدن او با مانعى براى انتخاب گونهاى از ارزشها، اخلاق و رفتار در زندگى مطرح مىشود 0 ولي اين نكته هم مورد اتفاق است كه نمىتوان چنين معناي وسيعي را به طور مطلق و به بدون هيچ قيد و بند و حد و مرزى پذيرفت و تقديس كرد. زندگى اجتماعى انسان خود عاملى است كه انسان را مجبور به پذيرش محدوديتهايى بر سر راه اين آزادى مى كند. مسئله مهم براى انديشمندان غربى افزايش آزادى انسان در زندگى فردى و اجتماعى و به حداقل رساندن محدوديتها به ويژه در بخشى است كه از سوى دولت براى برقرارى نظم اجتماعى اعمال مىشود 0 ليبرالها مىگويند دولت و نهادهايى مثل نهاد دين نبايد يك شيوه زندگى را به عنوان شيوه داراى رجحان و برترى به شهروندان تحميل كنند بلكه بايد هر فرد را به عنوان يك واحد مستقل، در جامعه آزاد بگذارند تا ارزشها و هدفهاى زندگى را متناسب با ميل و تمايل شخصى خود برگزيند.جان استوارت ميل مىگويد: حتى اگر شيوه اي داراى ترجيح بوده و به خير و صلاح مردم باشد باز نبايد آن را به شهروندان تحميل كرد. بنتام هم مىگويد: منافع فردى همانا تنها منافع واقعى است پس بايد انسانها براى رسيدن به اين منافع كه صرفا منافع مادى و تأمين كننده لذتهاى مادى براى انسانها هستند از آزادى كامل برخوردار باشند.اگر انسانى را از رسيدن به خواستهاش محروم كنيم در حقيقت به هويت انسانى او تعرّض كردهايم. محدوده آزادى در ديدگاه اين انديشمندان، برخورد با آزادى و حقوق ديگران است. جز اين هيچ چيز نمىتواند آزادى را محدود كند. يعنى انسان براى اينكه بتواند در جامعه زندگى كند، بايد مقدارى از خواست و اراده خودش چشم بپوشد تا زندگى اجتماعى برايش ممكن شود. اصل زير بنايى جان استوارت ميل در تعيين حدود آزادى اين است كه يگانه هدفى كه آدميان اجازه دارند براى وصول به آن منفردا يا مجتمعا در آزادى عمل يكى از افراد جامعه تصرّف كنند صيانت نفس است و تنها مقصودى كه به منظور رسيدن به آن ممكن است به حق هر عضوى از جماعت متمدن برخلاف اراده وى اعمال قدرت شود بازداشتن او از آسيب رساندن به ديگران است. تامين خير او اعمّ از جسمانى يا روانى جواز كافى براى اين كار نيست. پس تنها محدوديتى كه در برابر آزادى وجود دارد اين است كه از آن نفى آزادى ديگران پيش بيايد، زيرا اگر هر انسانى بخواهد خواستههاى خودش را در زندگى اجتماعى بطور نامحدود اعمال كند، زندگى اجتماعى به هرج و مرج كشيده مىشود و با هرج و مرج اولين چيزى كه قربانى مىشود، خود آزادى است. پس ما مجبوريم به خاطر خود آزادى دست از آزادى برداريم و اين كار معقول و كاملا قابل پذيرش است. ما بايد به آزادى ديگران احترام بگذاريم به اين دليل كه اگر به آزادى ديگران احترام نگذاريم، آزادى خودمان هم از بين خواهد رفت. پس به خاطر حفظ آزادى خود، مجبوريم آزادى ديگران را هم محترم بشماريم. برخى از فيلسوفان ليبرال گفتهاند حتى هدف هم نبايد آزادى را محدود كند. آزادى نبايد معطوف به هدف باشد. آزادى اگر بخواهد معطوف به هدف باشد و در جهت رسيدن به يك هدف بكار گرفته شود اين خودش موجب نفى آزادى مىشود، زيرا در اين صورت آزادى را وسيلهاى مىدانيم تا ما را به آن هدف برساند. يعني ما آزاد نيستيم در مسيرى جز در مسير رسيدن به آن هدف حركت كنيم. اين به معني محدوديت آزادى و امري خطرناك است. نكته ديگر در انديشه ليبرالي اين است كه آزادى ارزشش با هيچ اصل انسانى ديگر مساوى نيست. آزادى در كنار ساير ارزشهاى انسانى قرار نمىگيرد. مثلا شما نمىتوانيد بگوئيد آزادى در كنار عدالت است. آزادى در كنار تساوى انسانها است. اينها در عرض همديگر نيستند، بلكه در طول آزادى قرار دارند. آزادى بزرگترين ارزش و عاليترين مقصد است. اگر بين آزادى و عدالت تعارضى ايجاد شود اينجا آزادى مقدم است. ما نمىتوانيم آزادى را به پاى عدالت، و ارزشهاى اخلاقى و غيره فدا كنيم. اگر بخواهيم به خاطر ارزش ديگرى دست از آزادى برداريم اين با اصالت آزادى و ارزش اول بودن آن ناسازگار است. آزادى در فلسفه ليبراليسم مسأله آزادى جايگاه خود را در فلسفه ليبراليزم پيدا كرد. ليبراليزم يك معنى لغوى و يك معنى اصطلاحى دارد، در معنى لغوى، ليبراليزم يعنى آزاديخواهى. ليبرال كسى است كه به دنبال اهداف آزاديخواهانه است. هر كس كه براى آزادى ملت، كشور، مردم و دفع ظلم و اسارت انسانها تلاش مىكند يك ليبرال و يك آزاديخواه است. در اين معناى لغوى هر انسان مبارزى يك ليبرال است. شهيد مطهرى فرمودهاند: انديشههاى ليبراليستى در متن اسلام وجود دارد. به اين جمله استناد شده كه ايشان هم ليبراليسم را قبول دارد. روشن است كه منظور ايشان همين معنى لغوى ليبراليسم است. انديشههاى ليبراليستى اسلام يعنى انديشههاى آزاديخواهانه اسلام 0 در معنى اصطلاحى, ليبراليزم، به يك فلسفه فكرى و انديشه اجتماعى گفته مى شود كه يك نظام فكرى را ارائه مىدهد و بر يك مبانى فلسفى، معرفت شناسى و بر يك مبناى انسان شناسى مبتنى است 0 ليبراليزم به اين معنى، فلسفه اي است كه آزادى مهمترين جايگاه را در آن پيدا كرده است. بنابراين بخاطر اينكه ما معناى آزادى را در انديشه غربى درست بفهميم و تحليل كنيم، بايد به فلسفه ليبراليسم بپردازيم و با آن آشنا شويم. كتاب ظهور و سقوط ليبراليسم آر بلاستر و ترجمه آقاى عباس مخبر. كتاب خوب و خواندنى است در تحليل مبانى ليبراليسم و نقد آن. ليبراليسم و آزادى ليبراليستى در انديشه اجتماعى، مثل بنتام، هيوم و ميل بنيانگذارى شد. اينها از بنيانگذاران تفكر جديد غرب هستند. در قرن18 و 17 ميلادى اين انديشه به صورت يك نظام فكرى خودش را عرضه كرد. ليبراليسم ابتدا در صحنه اقتصاد خود را نشان داد. اقتصاد ليبراليستى مدعى اين بود كه انسانها براى فعاليتهاى اقتصادى بايد كاملا آزاد باشند. هيچ محدوديتى در فعاليتهاى اقتصادى نبايد وجود داشته باشد. دولت ليبرال، يعنى دولتى كه نبايد هيچگونه دخالتى در فعاليتهاى اقتصادى بكند 0 در انديشه اقتصادى ليبراليسم دولت بايد به عنوان يك نگهبان و پاسبان از صحنه فعاليتهاي اقتصادى خارج باشد. دولت حق دخالت در نظام اقتصادى و يا جلوگيرى از فعاليت اقتصادى مردم را ندارد. بلكه تنها بايد مواظب باشد كه در ميدان تلاش و مبارزه اقتصادى هرج و مرج و دعوا بوجود نيايد0. نتيجه اين فكر اين است كه در اين ميدان اقتصادى آزاد، يك عده انسانهاى جسورتر و زرنگ تر مىآيند و به يك سرمايهداران بزرگ تبديل مىشوند0اينها آزادند كه بتوانند هرگونه خواستند براى ازدياد ثروت از شرايط جامعه استفاده كنند و هيچكس و هيچ عاملي هم نبايد مانع سودجويى اقتصادى آنها شود و به خاطر اين كه اين كار خلاف عدالت و خلاف انصاف است مانع تلاش اقتصادى افراد شود. اين نوع تفكر اقتصادي به بوجود آمدن دولت ليبرال منتهي شد و نتيجه آزادي مردم اين شد كه سرمايهداران هرگونه كه خواستند از منابع طبيعى و از نيروى كار جامعه استفاده كنند. اين تفكر به پيدايش سرمايهدارى جديد انجاميد0 انسان به دنبال انقلاب صنعتى توانست در صنعت به يك تكنولوژى جديد دسترسى پيدا كند ، اين تحول در صنعت ابتدا در كارخانههاى ريسندگى انگليس آغاز شد0 آزادى اقتصادى ليبراليستى موجب شد كه كارخانهداران انگليسى آزادانه بتوانند از نيروى كار مردم استفاده مطلق كنند. دهها سال كودكان خردسال را در اين كارخانهها، با ارزانترين قيمت و در بدترين شرايط انسانى، بكار مىگرفتند و هيچ نيرويي هم نبود كه جلوى سودجويى مفرط آنها را بگيرد و آنها را ملزم كند كه مقدارى از سودپرستى دست برداريند و به رفاه كارگران برسند. دولت ليبرال هم هيچ تمايلى نداشت به نفع بقيه گروههاى مردم در وضع اقتصادى جامعه دخالت كند. اين تفكر ليبرالي در صحنههاى ديگر هم به اجرا در آمد. در زمينه اخلاق، فيلسوف ليبراليست مىگفت: ما اصلي اخلاقى كه بتواند آزادى را محدود كند نداريم. هيچ عاملى حق ندارد كه انسان را از آنچه دلخواه اوست باز دارد. در انديشه ليبراليستى وجود ارزشها و اصول اخلاقى و دينى كه خواست دلخواه فرد را محدود كند هم نفى شد. فردگرايي اصل فردگرايى يكى از پايههاى فلسفه ليبراليزم است و ريشه در انسانشناسى ليبرالى دارد. فردگرايى و اصالت فرد حرفش اين است كه فرد يعنى يك واحد انسانى كه از واحدهاى ديگر انسانى متفاوت است 0آن چيزى كه شخصيت وجودى انسان و گوهر وجوديش را شكل مىدهد مشتركات او با ديگر انسانها نيست. انسانيت انسان به امتيازات فردى اوست نه به مشتركات انسانيش. اگر بخواهيم ببينيم شخصيت و گوهر وجود انسانها چيست. نبايد نگاه كنيم كه انسانها در چه چيزى با هم شريك هستند و اصول فطرى مشتركشان چيست. تنها فرد و مختصات فردى است كه شخصيت انسانى او را تشكيل مى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات دسته بندی : وورد نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت ) تعداد صفحه : 88 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
2 ¿مقاله در مورد آزادى عقيده سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵ از آزادى انسان درانتخاب عقيده و جواز و يا عدم جواز تحميل دين سخن گفتيم . يادآور شديم كه اين مساله و ساير فروعات آن ازاهميت بسيارى برخورداراست . نفى واثبات آن پياندهاى بسيارى را در بردارد. مسائلى از قبيل دعوت به اسلام كيفيت برخورد با غير مسلمانان ارتداداز دين جهاد دراسلام كتب ضلال و... بااين مساله بگونه اى ارتباط دارند. توجه به پيامدهاو نيز نگرش به سير حركت و تطورات گوناگون و برخوردهاى مختلف بااين مساله همواره بااستنادانديشه هاى مطرح شده به قرآن از چيزهائى است كه لزوم بررسى بيشتر را در مساله مى طلبد چرا كه اين مساله همانند بسيارى از مسائل ديگر ازافراط و تفريط درامان نمانده است . عده اى اصولا طرح اين مساله و مسائل مشابه آن را ناروا شمرده و دراسلام مساله اى به نام آزادى جز آنچه در متون فقهى در بحث بردگى مطرح مى شود! نمى شناسد و طرح آن در جامعه از نظر آنان بدعت محسوب مى شود1 2 . عده اى از مساله به سادگى عبور كرده و آزادى دراسلام را مساوى با آنچه از آن به[ دمكراسى] ياد مى شود قرار داده اند و حد و مرزى براى آن قائل نشده اند. 2 در مقاله گذشته در تبيين و تحليل موضوع ياد شده سخن گفتيم .از آنجا كه مساله جهاد و نبرد دراسلام از مهمترين شبهه هاى اساسى اين مساله بوده و بيشترين بحثها را در ميان مخالفان و موافقان بخود اختصاص داده است لازم ديديم كه درباره جهاد وارتباط آن با تحميل عقيده به بررسى بيشترى بپردازيم . از دير زمان متشرقان با دستاويز قرار دادن جهاد اسلام را به دين خشونت و زور معرفى كرده و گفته اند: [ اسلام مسلمانان را ترغيب مى كند تااسلحه را بدست گرفته و مردم را بر قبول ايمان مجبور كنند و كسانى را كه از قبول آن سرباز مى زنند از ميان بردارند]. 3 3 و عده ديگر اسلام را دنى خشن توصيف كرده كه اخلاق تند خويانه را تشديد مى نمايد و دليل آن رااتكاى اسلام در نشر عقيده خود به زور ذكر كرده اند: [وقتى به نتايج اخلاقى مذهب مسيح واسلام برمى خوريم بدون ترديداين فكر به به خاطر مى رسد كه بايد مذهب را قبول كرد زيرا مذهب مسيح اخلاق را تعديل و برعكس مذهب اسلام باعث تشديداخلاق مى شود. اسلام كه به زور شمشير بر مردم تحميل شده چون اساس آن متكى بر جبر و زور بوده باعث سختى و شدت شده است واخلاق و روحيات مردم را تند مى كند]. 4 عوامل : در ريشه يابى اين تحليل هاى ناروا و به دورازانصاف خاورشناسان و بدبينى غربيان نسبت به اسلام و دنياى اسلام عواملى را بايد مورد توجه قرار داد 5 : 1- حقد و حسادت رهبران مسيحيت نسبت به اسلام و گسترش روزافزون آن در دنيا بسيارى از آنان را واداشت تا با تفسير ناصحيح ازاسلام پيشرفتهاى آن را توجيه نمايند و مانع گسترش بيشتر آن شوند. 2- توجيه جنگهاى صليبى از جمله عواملى است كه در بد جلوه دادن جهاداسلامى موثر بوده است . مسيحيان كه در طى جنگهاى صليبى عليه مسلمانان جنايات را به اوج خود رسانده و به نام دفاع از دين خونين ترين كشتارها را مرتكب شدند براى اين كه توجيهى براى جنايات خود داشته باشند و لااقل از سنگينى بار محكوميت خود درافكار عمومى جهانيان بكاهند سعى كرده اند با تصوير چهره خشن ازاسلام اولا مسلمانان را مقصر محسوب دارند و ثانيا براى خود نيز شريكى دست و پا نمايند. 3-استعمار:استعمارگران اسلام را مهمترين سد راه خود ديده و هميشه سعى كرده اند با حمله به مبانى فكرى واعتقادى اسلام رااز محتوى تهى كنند و با تحريف تاريخ وارائه اطلاعات نادرست توسط مستشرقان جهانيان را نسبت به آن بدبين نمايند